جستجو:
خانه
مدیریت
ایمیل من
شناسنامه
پارسی یار

مجموع بازدیدهای وبلاگ: 124897
تعداد بازدید امروز: 0
  • درباره من


    اندیشه - ترنم اندیشه
  • لوگوی من


  • آرشیو


  • اشتراک در وبلاگ


     
     
    اندیشه - ترنم اندیشه
    هر که خود را بزرگوار دید شهوتهایش در دیده وى خوار گردید . [نهج البلاغه]
  • 224- پیغام
    نویسنده: اندیشه سه شنبه 85/9/28 ساعت 12:57 ع

    هوا نیمه روشن بود. بوی آشنای سپیدی از دورترین نقطه های فاصله، به مشامم می خورد و چشمانم را نمناک می ساخت. باید تا شهر اندیشه مسافت زیادی می پیمودم. آرام آرام سنگلاخ های تپه را زیر پا می گذاشتم و سربالایی نه چندان دشوارش را می پیمودم. گاهی در همان تپه کم شیب، درنگ می کردم و سرگرم اطراف بودم!

    وقتی به بالای تپه رسیدم، دشت نسبتا همواری در مقابل چشمانم پدیدار گشت، هرچند که دور نمای کوه های سر به فلک کشیده؛ در مقابل افق چشمانم؛ خبر از سختی راه آینده می داد.

    در دوردستها دخترکی کوزه بر دوش با شتاب به پیش می دوید. از آب زلال کوزه اش، نور می تراوید. من تشنه بودم! ولی چگونه می توانستم پیغام خویش برسانم؟

    گفتم ای باد رهگذر!
    اگر روزی رسیدی همپای دخترک
    اول یک شاخه گل بکار،
    بر گیسوان آن پرندک
    آنگاه بپرس : راه چشمه کجاست؟
    یا به ابر بگو:
    دامن بگستراند
    بر دشت بی بهار
    این خاک در انتظار چک چک آواز چشمه است
    این خاک تشنه است…


  • <   <<   26   27   28   29   30   >>   >