جستجو:
خانه
مدیریت
ایمیل من
شناسنامه
پارسی یار

مجموع بازدیدهای وبلاگ: 125100
تعداد بازدید امروز: 0
  • درباره من


    اندیشه - ترنم اندیشه
  • لوگوی من


  • آرشیو


  • اشتراک در وبلاگ


     
     
    اندیشه - ترنم اندیشه
    مشک عطرى است نیکو . بردن آن آسان و بوى خوش آن پرورنده دماغ انسان . [نهج البلاغه]
  • 157- شب بی مهتاب‏
    نویسنده: اندیشه دوشنبه 85/4/5 ساعت 9:40 ص

    چه شبی بود!؟ نور ماه، تازه فرصت کرده بود راهی به سوی زمین بیابد. سیاهی ابرها در حرکت بودند. برای زمینیان، لرزش ماه در تاریکی شب، خبر از اتفاق ناگواری می داد. ماه آرام به خانه ها سرک می کشید و بعد سرش را می دزدید و گاهی در سیاهی ابرها گم می شد.

    آن شب ستاره ها همه مرده بودند. آسمان حرفی نمی زد. سکوت آسمان، ماه را بیشتر به وحشت می انداخت، چشمانش گرد شده بود و ... ایستاد!

    ماه از قدم زدن باز ایستاد! زمان هم ایستاده بود تا هرگز صبح نیاید! شانه های علی آسمان را به دوش می کشید و آسمان روی شانه های علی می بارید. صدای پای آب در چشمان علی به گوش می رسید.

    شب بود! و علی می دوید تا به دریا برسد. فرشتگان آرام اشک می ریختند...


  • <   <<   96   97   98   99   100   >>   >