نام چمران را زیاد شنیده بودم. می دانستم که یکی از مقام های دفاعی کشور در جنگ با عراق بود و شهید شده بود و البته می دانستم که تحصیلات علمی بالایی هم داشت. اطلاعاتم از او فقط محدود به اخبار جسته و گریخته ایی بود که از روزنامه ها می گرفتم.
روزگاری که با خواهرم همراز شده بودم، درخواست خواندن دفتر خاطراتش را کردم تا اینکه بالاخره پذیرفت. بعد از گذشت سالها، هنوز هیجان آن روز؛ پر رنگ؛ در خاطرم باقی است. قلبم به شدت می تپید و ذهنم در هیجان خواندن رازهای ناخوانده آن دفتر؛ غرق افکار خویش بود. وقتی لای دفترش را باز کردم کلماتی زیبا محسورم کرد! و مرا در جای خود میخکوب نمود! و هر چه بیشتر خواندم بیشتر غرق در عرفان نویسنده آن سطور شدم:
"خوش دارم که کوله بار هستی خود را که از غم و درد انباشته است بر دوش بگیرم و عصا زنان به سوی صحرای عدم رهسپار شوم. خوش دارم از همه چیز و همه کس ببرم و جز خدا انیسی و همراهی نداشته باشم. خوش دارم که زمین زیراندازم و آسمان بلند، رواندازم باشد و از همه زندگی و تعلقات آن آزاد گردم. خوش دارم که مرا بسوزانند و خاکسترم را به باد بسپارند تا حتی قبری را در این زمین اشغال نکنم.
خوش دارم هیچ کس مرا نشناسد. هیچ کس از غم ها و دردهایم آگاهی نداشته باشد. هیچ کس از راز و نیازهای شبانه ام نفهمد. هیچ کس اشک های سوزانم را در نیمه های شب نبیند. هیچ کس به من محبت نکند. جز خدا کسی را نداشته باشم. جز خدا با کسی راز و نیاز نکنم. جز خدا انیسی نداشته باشم. جز خدا به کسی پناه نبرم.
ای خدای بزرگ! آن چنان عشق خود را در دل ما جایگزین کن که جایی برای دیگری باقی نماند. آن چنان روح ما را تسخیر نما که هوای دیگری نکند آن چنان همه ی هستی ما را از وجود خود پر کن که از همه کس و همه چیز بی نیاز باشیم. آن قدر به ما معرفت ده که جز تو، کسی را نپرستیم. آن قدر به ما عزت ده تا در برابر هیچ طاغوتی به زمین نیفتیم. آن قدر به ما شجاعت ده که در مقابل هیچ ظالمی تسلیم نشویم.
خدایا! به سوی تو می آیم. من متعلق به توام. من زاده ی توام! من امر توام. من عشق توام. من درد توام. تو مرا کفایت می کنی.بگذار از همه چیز ببرم.حتی از زیبایی، حتی از غروب آفتاب، حتی از نغمه ی پرندگان، حتی از امواج دریا، حتی از نغمه ی اسرار آمیز ستاره ی سحر.
مرا بس است، همین تجربه های تلخ؛ همین لذات کثیف! همین آرزوهای خاکی، همین خواستنی های زودگذر همین خوشی های پردرد.
خدایا! هر چه را دوست داشتم از من گرفتی. به هرچه دل بستم، دلم را شکستی! به هر چیزی که عشق ورزیدم، زائل کردی. هرکجا که قلبم آرامش یافت، تو مضطرب و مشوشش نمودی، هر وقت که دلم به جایی استقرار یافت، آواره ام کردی. هر زمان به چیزی امیدوار شدم، تو امیدم را کور نمودی تا به چیزی دل نبندم و کسی را به جای تو نگیرم و در جایی استقرار نیابم و به جای تو محبوبی و معشوقی نگیرم و جز تو به کسی دیگر و جایی دیگر و نقطه ای دیگر آرامش نیابم. تو را بخواهم، تو را بخوانم، تو را بجویم و تو را پرستش کنم.
خدایا! تو می دانی که در سراسر عمرم هیچگاه تو را فراموش نکرده ام. در سرزمین دور دست، فقط تو در کنارم بودی و در شب های تار فقط تو انیس دردها و غم هایم بودی. در صحنه های خطر فقط تو مرا محافظت می کردی. اشک های ریزانم را فقط تو مشاهده می نمودی. بر قلب مجروحم فقط یاد تو و ذکر تو مرحم می گذاشت.
خدایا! تو می دانی که من در زندگی پر تلاطم خود لحظه ای تو را فراموش نکردم. همه جا به طرفداری حق قیام کردم. حق را گفتم از مکتب مقدس تو در هر شرایطی دفاع کردم. کمال و جمال و جلال تو را بر همه مخالفان و منکران وجودت عرضه کردم و از تهمت و بدگویی ها و ناسزاهای آنها ابا نکردم.
خدایا! از آنچه کردم اجر نمی خواهم و به خاطر فداکاری های خود بر تو فخر نمی فروشم. آنچه داشته ام تو داده ای و آنچه کرده ام تو میسر نموده ای. همه استعدادهای من، همه قدرت های من، همه ی وجود من، زاده ی اراده ی توست. من از خود چیزی ندارم که ارائه دهم، از خود کاری نکرده ام که پاداشتی بخواهم .
خدایا! عذر می خواهم از اینکه در مقابل تو می ایستم و از خود سخن می گویم و خود را چیزی به حساب می آورم که تو را شکر کنم و در مقابل تو بایستم و خود را طرف مقابل به حساب آورم!
خدایا! آنچه که می گویم از قلبم می جوشد و از روحم لبریز می شود. تنها تو را می شناسم. تنها به سوی تو می آیم. تنها با تو راز و نیاز می کنم و تو را شکر می کنم که راه شهادت را بر من گشودی. دریچه پر افتخار از این دنیای خاکی به سوی آسمانها بازکردی و لذت بخش ترین امید حیاتم را در اختیارم گذاشتی و به امید استخلاص، تحمل همه ی دردها و غم ها و شکنجه ها را میسر کردی... "
هنوز هم پس از گذشت سالها، درک عظمت مردی چون چمران، برای من مقدور نیست! کسی که با وجود تمام رفاه و امکانات، دنیای غرب را رها می سازد و به خاطر معبود، پای در راه مبارزه ایی عجیب می گذارد و سر از اردوگاههای فلسطین در می آورد:
"ای حسین! ای سرورم، من هم آمده ام تا در رکابت علیه کفر، ظلم و جهل بجنگم. با همه وجود آمده ام"
روحش شاد.