یه دوره دیگه هم تموم شد، با کلی خاطره ها و فراز و نشیب ها! حالا باید کلاهم رو بذارم جلو روم و بشینم ببینم چه خبر بود؟! خب! یه perfect day دارم! اونا فکر می کردن perfect day من، رفتن به تفریح و گشتن در کوه و صحراست! نمی دونستن که تو این دوره ملاقات با یکی برام یه perfect day بود!
-------------
وقتی بچه ها منو واسطه قراردادند فکر می کردم با یه آدم مغرور و سنگ! مواجه خواهم شد. اما وقتی دیدمش یهو دلم ریخت! ساده و بی تکلف! انگار منتظر من بود و چقدر مهربون جوابمو داد: "هر چی تو بگی!"
به خودم نهیب زدم که آی! تو در مقابل یه دانشمند و یه مخترع ایستادی! یه آدم معمولی نیستا!
خیلی سخت نبود تا بفهمم با یه آدم معمولی طرف نیستم. خب! حالا باید می دیدم تو دلش چه خبره؟! دوست نداشت جوابمو رو بده. صاف و ساده و بی آلایش حرف می زد! ولی من خیلی راحت مچش رو گرفتم! اصرار کردم تا اسرار فاش کنه! گفت: "ساده است!" گفتم لابد باید ریاضت بکشم و با خنده اضافه کردم لابد رو میخ ها هم باید بخوابم! خندید و گفت: "نه! ساده تر از این حرفاست! ولی بعدش مهمه! تحملش رو داری!؟" گفتم تو بگو! گفت: "هیچی! دستورش یه کلمه است «مراقبت»" گفتم بعدش؟! گفت: "من در عرض شش ماه به جایی رسیدم که دیگه نتونستم ادامه بدم!!!"... "مستجاب الدعوه شده بودم، و حتی قیافه واقعی آدما رو دیدم!!!"
خدای من! چی می گفت؟!
گفت: "اولش برام جالب بود. ولی وقتی اراده کردم قیافه واقعی بهترین دوستم رو ببینم، اون موقع بود که پیشمون شدم و از خدا خواستم تا دیگه (اینجوری) نبینم!"
"پیش از اینکه سنگ بشی دوقدم مونده به سخت شدن، یه وجب تا نفوذناپذیر شدن، سر مرز پوچی و بی تفاوتی و بی خیالی، تا همیشه از یاد رفتن، درست پیش از لحظه ی تاریک نیستی، لحظه ای هست که می تونی با یه نگاه دقیق شکارش کنی. اون فرصت طلایی، کلید قفل تنهاییه، ساحل نجات پس از گذر از دریای طوفانیه .آرامش قبل از طوفانه، جاده رهاییه، اون فرصت، لحظه پرش از جهنم تردید و بی تحرکی به رودخونه روان و با صفای زندگیه، پیش از اینکه از پاداش تقدیر نومید بشی؛ پیش از اینکه تو شطرنج زندگی کیش مات بشی؛ این لحظه مثل معجزه ظهور می کنه، یه سیلی سبز بهت می زنه که بعد اون چشات واسه همیشه، همه جا و همه کس رو سبز می بینه! وقتی چشات سبز شد، می تونی یه بار دیگه متولد بشی ..."