جستجو:
خانه
مدیریت
ایمیل من
شناسنامه
پارسی یار

مجموع بازدیدهای وبلاگ: 125184
تعداد بازدید امروز: 9
  • درباره من


    اندیشه - ترنم اندیشه
  • لوگوی من


  • آرشیو


  • اشتراک در وبلاگ


     
     
    اندیشه - ترنم اندیشه
    هرگاه دانش انسان افزون شود، بر ادبش افزوده و بیم وی از پرودگارش، دوچندان شود . [امام علی علیه السلام]
  • 129- نامه ای بر باد
    نویسنده: اندیشه جمعه 85/2/8 ساعت 8:0 ع

    (نامه ای به یک دوست و برادر مجازی)

     

    بی آنکه بدانی به صف طولانی دوستانم پیوسته ای. من با هر خواندنت تولدی تازه یافته ام و دوباره با شکلی تازه. دست در جیبهایم با خیال راحت از هر چه پله هست بالاتر رفته ام. من در نگاه تو به دنبال نقطه روشن ، دوان دوان راه طی کرده ام. هنوز در یادم هست آن روز که  از میان کلاف سر در گم دنیا برایم دست تکان دادی و ما ناچار برای باز کردن این کلاف پیچیده بهم نزدیک تر شدیم و حالا می بینم که گویا اصلا در این کلاف نبوده ام!

     

    وقتی قدم به خانه تو می گذاشتم یادم می رفت که تنهایم. یادم می رفت که همچو مسافر مسافرخونه متروک از عبور مسافران، در دور دست ها ایستاده ام. هر بار که می رسیدم لحظاتی دلخوش داشتم لحظاتی همانند رویا، رویای فتح شده و بر لوح دل سپرده شده. حالا باید سفری تازه آغاز کنم!  چه سخت است لحظه هایی که تمام زندگی ام را تکرار کرده، از یاد ببرم.

     

    تنم را سرمایی فرا گرفته، سرمایی که ممکن است مرا به فسیل شدن ببرد. باید تمام تنم را از این لحظه بر کنم. لحظه ای که هیچ مرا به یاد نمی آورد! لحظه ای که دوستی با من را سخت رنگ باخته و به جایش رنگ غربت را بر تمام پیکرم بی رحمانه شلاق می زند. حالا باید میانه ای ایجاد کنم بی آنکه خود بدانم چرا و به جرم کدامین گناه ناکرده . ناچارم تصویری کور از دلخوشی کوتاه مدت به همراه ببرم. گناه ناکرده ایی که  نمی دانم آیا  سوء تفاهم آنرا برایم بوجود  آورد و یا  شاید هم خودم. بی شک رفتار بیش از حد صمیمانه در ایجاد این شبهه غلط ، تاثیر شگرف داشته و بدیهی است از این منظر خود را باید گنهکار بشمارم.

     

    اگر نبود آغاز به کار  جدید رهگذرم بی شک هم اکنون بساط آن را بر می چیدم .حالا باید به  تنهایی تمام تاوان آن را پس دهم چرا که دوستی را بهایی بیش از اینها شاید . 

     

    این حادثه بی آنکه بدانیم به پایان خواهد رسید و آنچه بر جای خواهد ماند زخم  خشن قلم بر دل آزرده است و نگاههای کوری که از کنار ما می گذرند و صدای ریز پچ پچ آنها به گوش تو رسیده است.

     

    شاید...

     

    دوستت خواهم داشت همچنان


  • <   <<   121   122   123   124   125   >>   >