سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  جستجو:
خانه
مدیریت
ایمیل من
شناسنامه
پارسی یار

مجموع بازدیدهای وبلاگ: 124513
تعداد بازدید امروز: 0
  • درباره من


    اندیشه - ترنم اندیشه
  • لوگوی من


  • آرشیو


  • اشتراک در وبلاگ


     
     
    اندیشه - ترنم اندیشه
    آن که سپاس نیکى تو را نگزارد ، مبادا به نیکویى کردنت بى‏رغبت گرداند ، چه بود که کسى تو را بدان نیکى سپاس دارد که سودى از آن برندارد ، و بود که از سپاس سپاسگزار بیابى بیش از تباه کرده کافر نعمت غدار ، « و خدا نیکوکاران را دوست مى‏دارد . » [نهج البلاغه]
  • 238- همیشه
    نویسنده: اندیشه چهارشنبه 85/11/18 ساعت 11:0 ص

    گاهی دست اتفاق را می گیرم که نیفتد و گاهی بالشم را پر از شعرهای تازه می کنم تا خواب ببینم .گاهی خوابهایم آنقدر آشفته اند که نفس روباه ها را روی پیراهنم حس می کنم و دگمه ها را به رنگ جدایی می بینم گاهی خوابهایم آنقدر آرام و شفافند که وقتی چشم می گشایم جای پای تو، روی فرش راه می رود و کتابهایم را که ورق می زنم عطر تو، مشامم را پر می کند.

    یک روز آنقدر دور و ناپیدایی که نشان تو را از هیچ کس نمی توانم بپرسم و روز دیگر آنقدر نزدیک و پیدایی که بی آنکه پلکهایم را باز کنم تو را می بینم! احساس می کنم همه قطارها به سوی تو می آیند. پرستوها برای تو آواز می خوانند و چراغها برای تو روشن می شوند.

    نمی دانم گنجشک ها تا کی با کاج ها دوست خواهند بود و من چند بار دیگر در ... به دنیا خواهم آمد؟ آیا کسی بعد از من شعرهایم را برایت خواهد خواند؟... آیا دستی، کلمه های عاشق را روی پیراهنت گلدوزی خواهد کرد؟ گاهی آنقدر عاشقم که دلم برای ترانه کوتاهی که در باران خواندی تنگ می شود و دوست دارم نام تو را بر سینه درختانی که هنوز بالغ نشده اند حک کنم و گاهی آنقدر سردم که شکوفه ها را در باد رها می کنم و در اتاقی پر از برف به خواب می روم .

    گاهی آنقدر شاعرم که دوست دارم تا قیامت زیر باران بایستم و برای پروانه ی خشک شده گریه کنم و گاهی آنقدر به نظر سنگ می آیم که چشمهایم را از چشمهایت می کنم و بوسه هایت را در لابلای دفتر چه خاطراتم پنهان می کنم...


  • <   <<   16   17   18   19   20   >>   >