سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  جستجو:
خانه
مدیریت
ایمیل من
شناسنامه
پارسی یار

مجموع بازدیدهای وبلاگ: 124531
تعداد بازدید امروز: 18
  • درباره من


    اندیشه - ترنم اندیشه
  • لوگوی من


  • آرشیو


  • اشتراک در وبلاگ


     
     
    اندیشه - ترنم اندیشه
    دانشمندان در میان مردم، مانند ماه شب چهارده در آسمان اند که بر دیگر ستارگان پرتو می افکند . [امام علی علیه السلام]
  • 233- کافه کودکی هایمان
    نویسنده: اندیشه شنبه 85/11/14 ساعت 8:0 ص

    بعضی وقتا که ناراحت میشم، دیگه صبور هم نیستم! کلمات رو پشت سر هم می چینم، بی اراده و فی البداهه. بعدا" هم می بینم پُر از ابهامه، اما بهش دست نمی زنم. ولی این بار اشتباه داشت. اگه «شقایق» می دید، تعجب می کرد. خوشبختانه «نور مهر» به کمکم اومد! به فال نیک می گیرم.
    حالا خودم هم از کمکش در تعجبم. فقط یه دلیل می تونه داشته باشه: «الهه» براش خیلی عزیزه، همین.
    بقیه اش رو دیگه کماکان دست نزدم:

    می خواستم بگویم از کافه بنویس!
    آنجا که عشق طالع شد
    آنجا که جوان بودیم
    و جهان عبور می کرد
    پر هیاهو،
    اما دور از ما!

    می دانم، می دانم
    آن کافه، سالهاست که ویران شده
    ولی میزهایش، در خاطره من هست هنوز
    تو پشت یک میز چوبی؛
    آن گوشه، پشت آن حفاظ
    یادت می آید؟!

    او پشت پیشخوانِ سبز ایستاده بود
    با گل های زرد کاغذی!
    عشق، فنجانی بود پر از ...
    قهوه ؟
    نه، عسل!
    و دنیا پر از قصه بود

    حالا دیگر او هم نیست
    نه تو ، نه من و نه او!
    باز ی های کودکی مان هم تمام شد
    به همین سادگی!

    حالا دیگر بزرگ شده ایم
    هم من ، هم تو و هم او!
    ولی هنوز دره های زیبا برجاست
    و شعله های شقایق مشتعل،
    که از دورترین نقاط فاصله
    غریبانه ترین خلوت هایم را می نوازد

    و چشم هایم،
    هنوز هم گاهی خواب کافه می بینند
    و چشم هایی که نیم رخم را
    از سایه به آفتاب می رسانند

    حالا دیگر برو
    قطره های اشکم بدرقه راهت...


  • <   <<   21   22   23   24   25   >>   >