تو را در آسمان شرق می جویم ؛ جایی که آرزوهای نقره ای من خانه دارند!
تو را در حسرت یک قوی تنها،
تو را در بال و پر یک پرنده ی شوریده،
تو را در بوسه ی پروانه ها،
و در مغرب گیسوان فرشته هایی که هنوز زمین را ندیده اند!

من از میان تمام واژگان دنیا فقط دو واژه را می شناسم: «دوستت دارم»!
دلم می خواهد شکوفه ها و کوهستانها گرد من جمع شوند و هزاران بار با من تکرارش کنند،
و شب آنقدر ادامه پیدا کند تا قلب کوچکم آفتابی شود!

کاش می توانستم از درون یک تنگ شیشه ای؛ همگام با ماهی های قرمز؛ برایت ترانه بخوانم!
دوست ندارم جاده ای بین من و تو  فاصله اندازد . می خواهم هر روز تو را در نفس تازه خورشید و هر شب در سایه روشن ماه ببینم !
دروازه های آسمان را به من نشان بده تا دستهایم در آن جریان یابد !
فانوس های مهربانی را بر سر راه من برافروز تا در بیشه های زشت و مه آلود گم نشوم
مرا در گرد و غبار رویاهایم تنها رها مکن
وقتی نرگس های بی قرار زیر باران آواز می خوانند مرا هم به خانه ببر!!