نمي دانم اگر بگويم، دلتنگ تر مي شوي يا نه. اگر نگويم خوب است يا نه!اما به دلم افتاد اين را كه شايد هم خوانده باشي برايت بنويسم( از شاعر محبوبم)
تاج از فــرق فلك بر داشتـنجاودان آن تاج بر سر داشتندر بهشـــــــــت آرزو ره يــافتـــــنهر نفس شهدي به ساغر داشتنروز در انواع نعمـــــــت ها و نازشب بتي چون ماه در بر داشتنصبح از بام جهان چون آفتابروي گيتــي را منـور داشتنشامگه چون ماهِ رويـــا آفريــنناز بر افلاك و اختــــر داشتــنچون صبا در «مزرع سبز فلك»بال در بال كــبــوتــر داشـتـــنحشمت و جاه سليمان يافتـنشوكت و فر سكنـدر داشتــنتا ابــد در اوج قــدرت زيــستــنمُلك هستي را مسخر داشتن؛بر تو ارزاني كه ما را خوشتر استلـــذت يـك لحظـــه مـادر داشتـــن------------
راستي شنيدن صداي آشناي گرم مهربان را به چه بهايي مي فروشي؟يكي مي گفت: بها جانش دهماما به گمانم قطرات اشكت كه سرريز شد ارزشمندتر است. و نگاهي در پس آن پرده زلال. راستي در هواي شرجي هم، ديدن دوستان تماشايي ست!